بی خوابی


|
| |||||
دو روایت از شعر بی خوابی سروده الیزابت بیشاپ توسط کامبیز منوچهریان
روایت اول : ماه در آئینه روی گنجه از منطقه وسیعی نگهبانی می دهد (وشاید با افتخار به خودش ولی او هیچوقت نمی خندد.) دور و ماوراء خواب یا شاید او در روز می خوابد
وقتی جهان ترکش کند، او خواهد گفت : "برو به جهنم" و مقداری آب خواهد یافت یا آئینه ای که در آن مسکن کند، پس با احتیاط در تار عنکبوتی بپیچانش و در چاهی بینداز.
در آن دنیای وارونه جائیکه چپ همیشه راست است، جائیکه سایه ها اجسام واقعی می شوند، جائیکه ما تمام شب را بیدار می مانیم، جائیکه افلاک به اندازه دریاهایی که اکنون عمیق اند، کم عمق می شوند و تو مرا دوست داری.
روایت دوم : شبانگاه است و مه در آینه بر روی گنجه همچو شبگردی، زمین را نیک می پاید، (و شاید با غرور و افتخار اما لبانش گوهر لبخند را هرگز نمی یابند.) و دور از خواب هر شب باز می آید، و یا در روز می خوابد.
و وقتی این جهان ترکش نماید او چنین گوید: "که ای افسونگر بیدادگر از پیش چشمانم گریزان شو" پس از آن بستری از آب یا یک آینه پیدا کند تا ساکنش گردد. پس آنگه با کمال احتیاط او را، بپیچانش میان بستری از تارهای عنکبوت آنگه، به چاه انداز او را زود.
در آن دنیای وارونه که چپ ها راست می گردند، تمام سایه ها اجسام می گردند، و ما بیدار می مانیم شب ها را. و دریاهای پر عمق کنونی عمق می بازند، و هم افلاک کم عمق اند. تو هم در آن جهان من را فراوان دوست می داری، چو جسم خویش، نه برتر، چنان جان دوست می داری، فراوان دوست می داری. |