راهی که طی نشده است
متاسفانه مدتی به دلیل بیماری و مشغله شدید نتونستم مطالبم رو به روز کنم.
تو این مدت شرمنده دوستانی شدم که مرتب به اینجا سر می زدن و سراغ پست جدید رو می گرفتن.
از لطف و توجه همه دوستان ممنونم.
هرچند تو این مدت سعی کردم به دوستان سر بزنم و محبتشان رو جبران کنم اما بازم به جز شرمندگی چیزی برام نموند.
به هر حال باز هم سپاسگزارم.
هرچند وقت تبریک گفتن تموم شده اما چون اولین پست این وبلاگ تو سال ۸۹ هست سال نو رو
یه بار دیگه تبریک میگم و برای همگی تون سالی خوش و بهاری خرم و سرسبز آرزو می کنم.
اما راجع به ترجمه.
راستش این ترجمه رو ممکنه خونده باشید چون کار حدود سه سال ونیم پیشه که همون وقتا تو سایت خزه درج شد و بعدها کانون اندیشه هم اون رو از خزه درج و روی سایت خودش قرار داد و خیلیای دیگه تو وبلاگاشون گذاشتن و جالب اینکه بعد از این همه مدت هنوز هم گاهی راجع به این شعر به من ایمیل زده میشه وخیلی مورد توجه دوستان قرار گرفته.
http://www.khazzeh.com/archives/text/000688.php
اما اینجا گذاشتنش بعد از این این همه مدت به دلیل کمبود مطلب نیست و حکمت داره!
چون شعری که بعد از این میخوام بذارم یه جورایی به این شعر ربط داره و شاعراشون هم به همدیگه ربط دارن و از نظر فکری و شعری به هم نزدیک بودن .
در ضمن ترجمه اون رو هم تقریبا به همین سبک انجام دادم.
به همین دلیل بد ندیدن که اول این شعر رو ببینید و پیش زمینه پیدا بکنید تا ترجمه بعدی رو هم درج کنم.
و اما ترجمه شعر:

شعر : راهی که طی نشده است اثر رابرت فراست.
ترجمه در سه روایت از کامبیز منوچهریان
The Road Not Taken
Robert Frost (1874-1963)
Two roads diverged in a yellow wood,
And sorry I could not travel both
And be one traveler, long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth;
Then took the other, as just as fair,
And having perhaps the better claim,
Because it was grassy and wanted wear;
Though as for that the passing there
Had worn them really about the same,
And both that morning equally lay
In leaves no step had trodden black.
Oh, I kept the first for another day!
Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.
I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I--
I took the one less traveled by,
And that has made all the difference.
روایت اول:
دو ره در جنگل زردی ز یکدیگر جدا گشتند
و صد افسوس
من قادر نبودم طی کنم آن هر دو را با هم
و من یک رهگذر بودم
مسافر
خسته و تنها
که بر جا ایستادم باز ساعتها
نگه کردم
به راهی از دوراه سبز پابرجا
و تا جایی که میشد
دیدمش آری
که پنهان شد میان سبزهها
آنگه به ناچاری
سپس راه دگر را من نگه کردم
که پوشیده لباس سبز بر تن
عابران را سوی خود هر دم فرامیخواند
ز بس طی کرده آن را عابران
فرسوده همچون راه دیگر شد گیاهانش
و رنگ صبحدم بر چهرهی آن هر دو راه سبز
یکسان بود.
و در آن راه بیرهرو
نشان از هیچ گامی روی برگی نیست
میدیدم،
و روز بعد آهنگ صدای گامهایم
در دل آن راه میپیچید
و دانستم که راه اندر پی راه است
آیا راه را منزلگه مقصود و پایان بود؟
و تردیدم برای بازگشتن همچو طبلی
دم به دم میکوفت
در اعماق قلب ناتوان من
و در اعماق جان من
و میپرسیدم از خود:
هیچ میباید که برگردم؟
و حالا بر فراز سالهای رفته با اندوه میگویم:
دو ره در جنگل دوری ز یکدیگر جدا گشتند و
من آن راه تنها را گزیدم راه تنها را
که گویی بکر بود و قهر با مردم
بلی خلوتگه مردان شیدا را
روایت دوم:
بود در یک جنگل زردی دو راه
راه خوب و بد، درست و اشتباه
هر دو را رفتن، مرا مقدور نیست
گرچه این از آن یکی ره دور نیست
من نگه کردم یکی را از دو راه
تا شناسم راه نیک از اشتباه
راه زیبا بود و ساکت، بس عجیب
راه بکری از هیاهو بینصیب
راه دیگر راه سبزی پر درخت
انتخاب یک از آن دو بود سخت
راه سبزی بود اما عابران
مانده جاپاشان بر آن ره بیگمان
صبح گسترده به روی هر دو راه
هر دو یکسان نزد خورشید پگاه
راه دیگر راه بکر و بیعبور
تازه بود آن راه زیر موج نور
نیست رد پایی آنجا از کسی
راه تنها، غرق بوی اطلسی
روز دیگر من قدم برداشتم
گرچه تردیدی درونم داشتم
چون که دانستم که ره طولانی است
راه پیدرپی و بی پایانی است
بود تردیدی مرا در فکر و جان
باز باید گشت آیا این زمان؟
با گذشت ماهها و سالها
یک صدای پر ز حسرت، آشنا
با کلامی پر زحسرت، پر ز آه
گویدم گشتی اسیر اشتباه
حال با اندوه گویم من چنین:
سالهای پیش در این سرزمین
بود در یک جنگل زردی دو راه
راه خوب و بد، درست و اشتباه
انتخابم بود راه بیعبور
راه ساکت، از هیاهوها به دور
هر تفاوت هست آری از همین
انتخاب راه بیرهرو، چنین
روایت آخر:
در یک جنگل زرد دو راه از هم جدا شدند
و حیف که من نمیتوانستم هر دو را طی کنم
و به عنوان عابر یکی از آنها مدتی ایستادم
و تا آنجاییکه میتوانستم به آن چشم دوختم
تا جایی که به میان بوتهها پیچید
سپس با کمال عدالت به دیگری نگریستم
که شاید ادعای بیشتری هم داشت
چون سبز بود و آرزومند طیشدن
اگر چه به خاطر آن، عابرانش
آن را مانند دیگری (کمگیاه) ساخته بودند
و صبح به یک اندازه بر هر دو گسترده بود
و روی هیچ برگی اثری از گامی نبود
آه! من اولین گام را برای روز بعد نگاه داشتم
و با دانستن این که چگونه هر راهی شروع راهی دیگر است
شک داشتم که آیا هیچگاه باید برگردم؟
من باید این را با غم بگویم:
جایی، سالها و سالها پیش
دو راه در یک جنگل زرد از هم دور میشدند و من
راهی را انتخاب کردم که کمتر طی شده بود
و این تمام تفاوت را ایجاد کرده است.
پینوشت:
۱ـ این شعر رابرت فراست از سایت زیر انتخاب شده بود:
www.poetry-archive.com
۲ـ به این دلیل که رابرت فراست شاعر خیلی معروفی هست و در ایران نیز کاملا شناخته شده
راجع به زندگیش مطلبی درج نکردم.
در ضمن این شعر رابرت فراست هم در ایران خیلی معروف است و تا کنون بوسیله مترجمین بسیاری به فارسی برگردانده شده.