معشوق مجازی

سلام.

طبق قولی که داده بودم سه ترجمه از دکتر حسین فرزاد را برای این پست قرار دادم.

آقای دکتر فرزاد لطف کردند و سه ترجمه از آخرین کتابشان که زیر چاپ است را برایم

فرستادند. بخوانیدشان که بسیار خواندنی هستند و جدید.

هر سه شعر را آقای دکتر فرزاد از مجموعه معشوق مجازی اثر "غادة السمان"

انتخاب و ارسال کرده اند که با ترجمه زیبای ایشان خواندنی تر شده اند.

از استاد گرامی جناب آقای دکتر فرزاد بابت این لطف بزرگ کمال تشکر را دارم.

 

سه شعر از دفتر( معشوق مجازی) زیرچاپ .نشرچشمه

شاعر : غادة السمان

مترجم : دکتر عبدالحسین فرزاد

___________________

1

زني وهمي در وطن‌هاي مجازي

 

هر بامداد به سر كار مي‌روم

در خيابان نكدونيا،

و از كنار مجسمه مرتفع نكدونيا عبور مي‌كنم،

و شامگاهان به خانه‌ام باز مي‌گردم

در محّله ي نكدونيا،

و پيش از خواب، سرودهايی

در مدح نكدونيا مي‌شنوم.

بعد از خطبه‌اي حماسي از نكدونيا،

و همين طور با يكي از جوانان نكدونيا

ازدواج كرده ام

جواني رشيد با سبيل‌هايي مثل سبيل‌هاي نكدونيا

و پسركي به دنيا آورده ام

و او را نكدونيا ناميده ام.

اما راز بدبختي‌ام را نمي‌دانم

با آنكه زندگانی در نکدونیا

سرشار از تنعم و آرامش است،

و شاعران و نوازندگان،شب و روز براي این تنعم

نغمه‌سرايي مي‌كنند؟!

نمی دانم چرا من در توهم هستم

و تنها بدبختي‌ام، حقيقي است؟

چرا هر شب، هنگام خواب

از نكدونيا مي‌گريزم،

و رؤياهايم مرا به سياره‌اي وهمي مي‌برند

كه مخصوص من است،

و در آن اثري از نكدونيا نيست؟

 

 

 

 

2

بلوغ مجازی

 

آنگاه که دخترکی بودم

نانم را قسمت کردم و نیمه اش را به او دادم،

دریارا قسمت کردم

نصفش را به او دادم

باکشتی ها، گوش ماهی ها، مرواریدها و مرجان‌هایش...

هنگامی که بزرگ شدیم(نفرین بر بزرگ شدن)

تمامی ماه را دزدید و درجیبش گذاشت

و سهم مرا نداد..

آه..

چرا بزرگ شدیم؟!

 

 

 

3

آفريننده ی غير مجازي

 

شاعر خونش را در پيرامونش

مي‌پراگند

حروفي از غبار ستارگان و موسيقي بي‌پايان

در مدارهاي نور.

شاعر خون از رگ خويش مي‌گشايد

درحالی که  ديگران در شادي‌اند،

و او در اين ميانه ،  همواره در طول عمر خويش

در احتضار بوده است...

 

 

رقص با جغد

سلام.

بد نديدم در كنار معرفي شاعران غير فارسي زبان به معرفي مترجمين ارزشمند كشورمان بپردازم كه براي معرفي ادبيات جهان به خوانندگان ايراني تلاش زيادي مي كنند. از آنجا كه شاعري كه در اين پست مي خواهم معرفي كنم غادة السمان شاعر سوري است، تصميم گرفتم مختصري هم در مورد كسي كه سهم زيادي در معرفي اين شاعر عرب زبان به ما فارسي زبانان دارد بنويسم.

دكتر عبدالحسين فرزاد:

عبدالحسین فرزاد در سال ۱۳۲۹ در زاهدان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرهای زاهدان، ایرانشهر و خاش گذراند در نهایت لیسانس ادبیات فارسی را از دانشگاه تربیت معلم و فوق لیسانس را از دانشگاه شهید بهشتی و دکترایش را در رشته ادبیات فارسی از دانشگاه تهران دریافت کرد. وِی شاگرد استادان به نامی چون دکتر عبدالحسین زرین کوب، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، دکتر محمدجعفر محجوب، دکتر جعفر شعار، دکتر محسن ابوالقاسمی و دکتر محمدجواد مشکور بوده‌است.

وی هم اکنون عضو هیأت علمی (دانشیار) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و دانشیار نیمه وقت دانشگاه آزاد اسلامی واحد جنوب است.

آثار :

از فرزاد تاکنون بیش از بیست کتاب به چاپ رسیده‌است که سیزده کتاب از این تعداد تألیف و بقیه ترجمه‌است. بیشتر این آثار در حوزه ادبیات و نقد شعر است.

در حوزهٔ ترجمه وی توجه و تمرکزی بر آثار بانوی شاعر عرب غادة السَّمّان دارد و اغلب آثار وی را به فارسی برگردانده‌است.

فرزاد با اتکا به اندیشه‌های شاعران عرب مخصوصاًً غادة السَّمّان، ادبیات عرب را به ادبیات ایران می‌شناساند و معتقد است اشعار این شاعر پختگی و ابعاد روشنفکرانه دارد و با خوانش اشعار او گمان می‌کند فروغ فرخزاد شعر معاصر عرب را بازیافته‌است. اشعار غادة السَّمّان تصویرگر سالهای پرآشوب بیروت است که آن را به خوبی لمس کرده و بسیاری از اشعارش تبلوری از این تراژدی هولناک شده و البته با تصویر و ترجمه عبدالحسین فرزاد فرصتی برای بازخوانی فارسی یافته‌است.

ترجمه

  • قبانی، نزار. شعر، زن وانقلاب. انتشارات امیرکبیر. ۱۳۶۴
  • ا.سلیمان، خالد. فلسطین و شعر معاصر عرب. ترجمه با همکاری شهره باقری. تهران: نشر چشمه، ۱۳۷۶.
  • دربندکردن رنگین کمان (گزیده و ترجمه اشعار غادة السمان). نشرنقره. چاپ دوم: نشرچشمه، ۱۳۷۸. چاپ سوم: نشرچشمه، ۱۳۸۳، چاپ چهارم: نشرچشمه ۱۳۸۵.
  • السَّمّان، غادة. غمنامه‌ای برای یاسمن‌ها. تهران: نشر چشمه چاپ اول ۱۳۷۷، چاپ دوم ۱۳۸۵.
  • شاکر السیاب، بدر و دیگران. رویا و کابوس؛ شعر پویای معاصر عرب. گردآوری و ترجمه: عبدالحسین فرزاد. تهران: مروارید چاپ اول ۱۳۸۰. ISBN 964-6026-92-3.
  • السَّمّان، غادة. زنی عاشق در میان دوات. تهران: نشر چشمه چاپ اول ۱۳۸۰. ISBN 964-5571-93-4.
  • السَّمّان، غادة. ابدیت، لحظهٔ عشق. تهران: نشر چشمه چاپ اول ۱۳۸۳. ISBN 964-362-173-1.
  • ألقیس، اِمرو و دیگران. غزالانی در میان خلایق؛ گزیدهٔ عاشقانه‌های کلاسیک عرب. گردآوری و ترجمه: عبدالحسین فرزاد. تهران: نشر مروارید چاپ اول ۱۳۸۵. ISBN 964-8838-32-1.
  • زندگی، عشق و افتخار (گزیده اشعار مایکل بالارد – شاعر ضد جنگ معاصر آمریکا). با همکاری دکتر میترا احمد سلطانی ( تحت طبع – نشرروزگار)

البته تا آنجا كه من اطلاع دارم بايد حداقل دو ترجمه از غاده السمان و يك ترجمه از آدونيس و چند كتاب ديگر را به اين مجموعه افزود.

تألیف

  • آوای غژک (دفتر شعر). تهران: ارغنون، چاپ اول، ۱۳۷۲.
  • دربارهٔ نقد ادبی. تهران : نشر قطره، چاپ اول، ۱۳۷۸. چاپ دوم،۱۳۷۸ .چاپ سوم ،۱۳۷۹.چاپ چهارم،۱۳۸۱
  • منوچهری (نقد وپژوهش) . نشر آتیه . ۱۳۷۶
  • قرائت و درک مفاهیم متون عرفانیانتشارات دانشگاه پیام نور.۱۳۷۶
  • تاریخ ادبیات عربعرب (به عربی).انتشارات سخن ( علمی ).۱۳۷۴چاپ دوم ۱۳۷۷،چاپ سوم ۱۳۷۹
  • تاریخ فرهنگ و ادب عربی (به عربی).انتشارات دانشگاه پیام نور.۱۳۷۴
  • '۱۰- المنهج (نثر وشعرعربی) .با همکاری استاد دکترجعفرشعار.انتشارات سخن (علمی) چاپ اول . ۱۳۷۲چاپ دوم. ۱۳۷۵چاپ سوم ۱۳۸۱
  • 'المنهج فی الشعر. با همکاری استاد دکترجعفرشعار.انتشارات علمی. ۱۳۷۱
  • المعجم المفهرس لالفاظ الحادیث عن الکتب الاربعه(باگروهی ازپژوهشگران).انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی .۱۳۷۰ الجزء الاول . آ – اقف ،الجزء الثانی . أکد – ایه . ۱۳۷ ،الجزء الثالث . الباء . ۱۳۷۴ ،الجزء الرابع . ۱۳۷۹
  • تاریخ ادبیات جهان ۱و۲. شرکت چاپ ونشر کتاب‌های درسی (آموزش وپرورش).۱۳۷۹
  • ترجمه ازعربی به فارسی . انتشارات دانشگاه پیام نور. ۱۳۷۴
  • گزینه اخلاق ناصری . نشر قطره . ۱۳۷۳چاپ دوم . ۱۳۷۵
  • قاموس (فرهنگ فارسی به فارسی).باهمکاری گروهی ازاساتید. دفتر نخست.آ-آپوفیس . نشر بنیاد قرآن. ۱۳۶۴

براي خواندن كاملتر اين مطلب به اين آدرس مراجعه كنيد :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86_%D9%81%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF

 

مي خواستم از ترجمه هاي ايشان هم در اين قسمت استفاده كنم اما بهتر ديدم كه از ايشان اجازه گرفته و درخواست كنم تا از آخرين ترجمه هايشان برايم بفرستند تا در پست بعدي قرار دهم.

 

اما معرفي غاده السمان :

image002

غاده سمان شاعر سوری ، فروغ شعر  کشورهای عربی است .  ویکیپدیا می نویسد :

غادة السمان نویسنده، شاعر و متفکر سوری در سال 1942 در دمشق از پدر و مادری سوری متولد شد. پدرش مرحوم دکتر احمدالسمان رییس دانشگاه سوریه و وزیر آموزش و پرورش بود.نخستین کارهای غاده السمان تحت نظارت و تشویق‌های پدرش در نوجوانی به چاپ رسید.تحصیلات دانشگاهی را در رشته ادبیات انگلیسی از دانشگاه سوریه به پایان رساند و فوق لیسانس خود را در دانشگاه آمریکایی بیروت و دکتری ادبیات انگلیسی را در دانشگاه لندن گذراند. مدتی در دانشگاه دمشق به عنوان استاد سخنران کار می‌کرد، اما برای همیشه از این کار دست کشید و به کار مطبوعات روی آورد و حالا در مجله عربی الحوادث به عنوان ستون‌نویس (columnist) به صورت هفتگی قلم می‌زند و صفحه ویژه او با نام «لحظات رهایی» طرفداران فراوانی دارد؛ او برای نثر آثارش دفتر انتشاراتی تاسیس کرده است که تنها آثار خود را منتشر کند و در آن جا هیچ‌گونه فعالیت اقتصادی دیگر ندارد.
با نگاهی به آثار و جایگاه آن در سرزمین عرب او تنها زن شاعر و نویسنده پرکاری است که نسبت به مسائل پیرامونش آگاه است و آگاهانه عمل می‌کند.
نخستین مجموعه قصه او با نام «چشمانت سرنوشت من است» در سال 1963 منتشر شد.
در سال 1969 با دکتر بشیرالداعوق ازدواج کرد که صاحب انتشارات «دارا‌لطلیعه» و استاد دانشگاه و مدیر سابق بانک است.
«به تو اعلان عشق می‌کنم» که در سال 1976 به چاپ رسید،از مجموعه قصه‌های اوست که او را به عنوان یک زن نویسنده به جهان معرفی کرده است. غاده السمان زنی است که با هویت زنانه‌اش اشعاری ساده و فصیح را با افکاری منحصر به جهان تقدیم کرده است و در قصه‌هایش از دردها و رنج‌های مردم لبنان سخن رانده است. «کوچ بندرهای قدیمی» مجموعه قصه که در سال 1973 چاپ شد. اگرچه غاده السمان در عرصه‌های مختلف ادبی فعالیت دارد، امابیشتر به عنوان نویسنده مشهور است. رمان «کابوس‌های بیروت» نیز در سال 1976م به چاپ رساند.مجموعه قصه او با نام «ماه چهارگوش» در سال 1998 از سوی دانشگاه آرکانزاس آمریکا برنده جایزه ادبی شد. و رمان دیگر او با نام «بیروت 75» به زبان اسپانیولی در سال 1999 جایزه ملی اسپانیا را به خود اختصاص داد.
از دیگر آثار او می‌توان به مجموعه شعرهای «عشق» 1973، «شهادت می‌دهم برخلاف باد» 1987، «غمنامه‌ای برای یاسمن‌ها» 1996، «زنی عاشق در میان دوات» 1995، «ابدیت، لحظه عشق» 1999 نام برد.

http://dokhtaremehraboun.persianblog.ir/post/159

و اما سه شعر از اين شاعر با ترجمه خودم که تقدیمشان می کنم به استاد گرامی دکتر فرزاد .

(ترجمه از انگليسي):

Three Poems by Ghada Samman

A Rebellious Owl

Why do I write? Perhaps because my alphabet

Avenges itself against the oppressors

Who try to shine their shoes with my inkwell

And this blue wine that just spilled upon my paper

Seems to me the alphabet’s blood

So take it …drink it  .…

For ink is sobriety’s wine.

An Owl Whose Heart is in Beirut

I still love you,

In spite of it all

For, at your shores I learned

How to drink moonlight from a seashell.

A Revived Owl

Every time you embrace me

I become a virgin again,

I feel it is my wedding night!

Translated from the Arabic by Noel Abdulahad

From “Dancing With the Owl.” Manshurat Ghada

Samman, Beirut, 2003.

اشعار : غاده السمان

ترجمه به انگليسي : نوئل عبدالاحد

ترجمه به فارسي : كامبيز منوچهريان

 

جغد سركش :

چرا مي نويسم؟

شايد تا الفبايم انتقامش را از ظالماني بگيرد

كه سعي دارند با دواتم كفشهايشان را برق بيندازند.

و اين شراب آبي رنگ كه بر كاغذم روان شد،

به چشمم خون الفباست.

پس بگيرو ... بنوشش...

چون جوهر شراب بيداري است.

 

جغدي كه قلبش در بيروت است :

هنوز دوستت مي دارم

عليرغم هرچه هست،

چون در سواحل تو آموختم

چگونه از میان صدفي مهتاب را بنوشم.

 

جغد به هوش آمده :

هر بار كه در آغوشم مي كشي

باز باكره مي شوم

و حس ميكنم شب عروسيم است .

فرشته کوچک پدر

سلام.

 با خبر شدم که انتظار چند ماهه دوست عزیزم جواد و همسرش شکوفه خانم به سر رسید و دخترشان بالاخره به دنیا آمد. 

ضمن تبریک به جواد و شکوفه عزیز و آرزوی سلامتی برای آنها و دخترشان این ترجمه را (که تحفه

ناچیزی است) تقدیمشان می کنم.

  A father promises to his little baby girl that she will always be "daddy's little angel".

Daddy's Little Angel

© Jason A. Hodges

When you were born you filled my heart with pride,
And I was overcome by the joy I felt inside.
As I held you in my arms that very first day,
I knew I would never let any harm come your way.
With your tiny little hands and tiny little feet,
Everytime I look at you my heart skips a beat.
As I watch you sleep in the middle of the night,
I hope and pray I will do everything right.
I know I may make some mistakes along the way,
But I promise to do my best not to every single day.
I often wonder what you will grow up to be,
But whatever you become will be fine with me.
So whatever you may decide to do in your life,
Maybe an astronaut, a lawyer, or even a doctor's wife.
I can say this without any doubt at all,
I will always be there to catch you if you fall.
And another promise I make to you from me,
Daddy's little angel you will always be.

 http://www.familyfriendpoems.com/family/poetry.asp?poem=1139

به دنیا که آمدی، قلبم را از غرور پرکردی،

و پیروزمندانه وجودم از شادی پر شد.

از همان اول که در دستانم گرفتمت،

دانستم که نمیگذارم آسیبی ببینی.

به دست و پاهای کوچک و ظریفت که نگاه می کنم،

قلبم از بی قراری به ضربان می افتد.

و نیمه شب ها که به خوابیدنت نگاه می کنم،

دعا می کنم که تمام کارها را درست انجام دهم.

می دانم که شاید گاهی اشتباه کنم،

ولی قول می دهم تمام تلاشم را به کار گیرم.

نمی دانم در آینده چه خواهی شد،

ولی هرچه شوی برای من خوب است،

پس هر تصمیمی برای زندگیت بگیری،

اگر بخواهی فضانورد شوی یا وکیل یا همسر یک پزشک،

می توانم بی هیچ تردیدی بگویم:

همیشه در کنارت خواهم بود تا حمایتت کنم.

و قول دیگری که از جانب خودم می دهم:

اینکه همیشه فرشته کوچک پدر خواهی بود.

 

مرگ یک ماهیگیر است

سلام.

قبل از هر چیز می خواهم از لطف تمام دوستان عزیز که با کامنت و ایمیل من را از نظرات ارزشمندشان بهره مند کرده اند تشکر کنم.

مسلم ناظمی، دوستی است که نظرات و پیشنهادهایش در این وبلاگ همیشه کارساز بوده.

مانند همین پیشنهاد : که به سراغ شاعران خوب و کمتر شناخته شده بروم که به نظرم پیشنهاد بسیار جالبی است.

در این پست شعری از بنجامین فرانکلین را برای ترجمه انتخاب کردم که سیاستمدار و مخترع و نویسنده معروف و معتبر و از بنیانگزاران ایالات متحده است و این شعر او نیز بسیار معروف اما در ایران کمتر شناخته شده است.

 

و اما بیوگرافی او  به نقل از ویکی پدیای فارسی :

فرانکلین یا بنجامین فرانکلین، نویسنده و ناشر، سیاست‌مدار، طبیعی‌دان و مخترع آمریکایی، در ۱۷ ژانویهٓ ۱۷۰۶ میلادی در بوستون چشم به جهان گشود. او یکی از بنیان‌گذاران ایالات متحدهٓ آمریکا و مخترع برق‌گیر و عینک دوکانونی بود.

دوران جوانی :

بنیامین، به‌عنوان دهمین پسر و پانزدهمین فرزند آقای فرانکلین، که تولیدکنندهٓ صابون و شمع بود، در بوستون زاده شد. وی از اوان کودکی با اشتیاق و علاقه، به مطالعهٓ کتاب‌های علمی، مذهبی و ادبیات پرداخت و گنجینه‌ای از دانش و معلومات کسب کرد. بنیامین مدتی در چاپ‌خانهٓ برادر ناتنی خود، جیمز فرانکلین، به کارآموزی پرداخت و برای اولین بار در سال ۱۷۲۲ با نام مستعار در روزنامهٓ برادرش چهارده مقالهٓ طنزآمیز و کوتاه منتشر کرد. آن روزنامه در همان سال به‌خاطر مقالهٓ جنجال‌برانگیزی که به‌چاپ رساند، توقیف و جیمز، که سردبیر آن بود، به یک ماه زندان محکوم شد. ازآن‌پس، بنیامین مدیریت روزنامه را برعهده گرفت و به نشر آن همت گماشت. فرانکلین در فیلادلفیا به صنعت چاپ روی آورد و کتاب‌های بی‌شماری را منتشر ساخت. فعالیت‌های خستگی‌ناپذیر او درزمینهٓ چاپ کتاب، وی را به‌عنوان ناشر صاحب‌نامی به اشتهار رسانید. فرانکلین در دوران زندگی به فعالیت‌های اجتماعی و خدمات عمومی و امدادرسانی همت گماشت و به عضویت در این مؤسسات پذیرفته شد. او توجه خود را به خدمات شهری و رفاه عمومی، مانند نظافت خیابان‌ها، روشنایی شهر، نظام تشکیلاتیِ مدارس، تأسیس آتش‌نشانی غیرانتفاعی، بیمارستان و اولین کتاب‌خانهٓ عاریتی که در دنیا بی‌همتا بود، معطوف داشت.

باقی زندگینامه را می توانید در این نشانی بیابید و مخصوصا اصول سیزده گانه معرفتی او را بخوانید :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86_%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86%DA%A9%D9%84%DB%8C%D9%86

 

 

DEATH IS A FISHERMAN

by: Benjamin Franklin (1706-1790)

 

DEATH is a fisherman, the world we see

His fish-pond is, and we the fishes be;

His net some general sickness; howe'er he

Is not so kind as other fishers be;

For if they take one of the smaller fry,

They throw him in again, he shall not die:

But death is sure to kill all he can get,

And all is fish with him that comes to net.

"Death is a Fisherman" is reprinted from Poor Richard's Almanack. September, 1733.

 

http://www.poetry-archive.com/f/death_is_a_fisherman.html

 

مرگ یک ماهیگیر است

شعر از بنجامین فرانکلین

ترجمه در سه روایت از کامبیز منوچهریان

 

روایت اول :

مرگ مانند مرد ماهیگیر

هست و دریای او جهان باشد

ماهی او کسی چو من چون تو

خواه او پیر یا جوان باشد

 

تور او : ناخوشی، مرض، پیری

هست تا صیدمان کند شاید

ما همه ماهیان این برکه

تور گاهی به سمت ما آید

 

گرچه صیادهای دیگر هم

تور خود را به آب اندازند

گاهی اما که صیدشان کوچک

هست دیگر به آن نمی نازند

 

صید را باز هم روانه کنند

سوی دریا که جان بگیرد باز

تا نمیرد، به آب برگردد

زندگی را ز نو کند آغاز

 

مرگ اما همیشه بی رحم است

او فقط مرگ صید می خواهد

هرکه افتد به دام خواهد کشت

تا که از جمع ماهیان کاهد

 

روایت دوم :

مرگ همچون مرد ماهیگیر می ماند

این جهان چون برکه ای که او

تور خود در آب اندازد.

تور او بیماری و پیری

او چنان صیادهای دیگر ماهی،

مهربان و با محبت نیست.

بارها دیدم که صیادان،

صیدهای کوچک خود را،

باز گردانند،

تا نمیرد صید کوچک،

باز گردد او به دنیایش.

مرگ اما،

هر که را در دام اندازد،

پیر یا کودک،

بی تامل،

 فارغ از امروز و فردایش،

زندگانی را برای او به پایان می رساند،

می کشد او را.

 

 

روایت سوم :

مرگ ماهیگیر است و جهانی که می بینیم برکه اش.

و ما : ماهیانی که می خواهد صید کند.

تور او : بعضی بیماریها.

به هر حال او چون صیادان دیگر مهربان نیست،

که اگر صید کوچکی به دام اندازند،

رهایش کنند تا نمیرد.

مرگ اما،

به کشتن هر که به دامش افتد،

مطمئن است.

 

ترانه باران آوریل

لنگستون هیوز شاعر امریکایی معروفتر از آن است که احتیاج به معرفی داشته باشد.اما زندگینامه مختصری از او به نقل از ویکی پدیای فارسی ارائه می گردد. جهت خواندن زندگینامه کاملتری از او به این نشانی مراجعه کنید :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D9%86%DA%AF%D8%B3%D8%AA%D9%88%D9%86_%D9%87%DB%8C%D9%88%D8%B2

جیمز لنگستون هیوز، (۱ فوریه ۱۹۰۲ جابلین میسوری - ۲۲ مه ۱۹۷۶ نیویورک) شاعر، داستان‌نویس، نمایشنامه‌نویس، داستان‌کوتاه‌نویس، و نوشتارنویس از سیاه‌پوستان آمریکایی بود. او بیش‌تر به دلیل کارش در رنسانس هارلم نامدار است.

April Rain Song

Let the rain kiss you
Let the rain beat upon your head with silver liquid drops
Let the rain sing you a lullaby
The rain makes still pools on the sidewalk
The rain makes running pools in the gutter
The rain plays a little sleep song on our roof at night
And I love the rain.

 http://www.poemhunter.com/best-poems/langston-hughes/april-rain-song/

 

ترانه باران آوریل

شعر از لنگستون هیوز

ترجمه در سه روایت از کامبیز منوچهریان

 

روایت اول :

بگذار باران بوسه ات دهد.

و با قطره های نقره ای بر سرت ببارد.

بگذار برایت لالایی بخواند.

باران در پیاده رو آبگیرها می سازد

و در جویها، آبهای خروشان.

و بر فراز سقف خانه ما در شب ترانه خواب می خواند.

و من عاشق بارانم.

 

روایت دوم :

بیا بگذار باران بوسه بارانت نماید باز

و یک بار دگر او

بوسه های خویش را سوی تو باز آرد.

بیا بگذار تا با قطره های نقره ای رنگش

دوباره بر سرت بارد.

برایت باز لالایی بخواند

ساده و زیبا

و باران در مسیرت جویهای سرکش و مواج می سازد.

و باران نیمه شبها نغمه آرام خوابیدن،

دوباره بر فراز بام می سازد.

و باران را فراوان دوست دارم من.

 

روایت سوم :

بگذار باران بوسه بارانت نماید

یک شب به لطف خویش مهمانت نماید

 

با قطره های نقره ای رنگش ببارد

تا بر سرت یک بوسه دیگر بکارد

 

بگذار تا آواز زیبایی بخواند

تا او برایت باز لالایی بخواند

 

او در مسیرت آبگیر و برکه سازد

و جوی آبی که چنان اسبی بتازد

 

او بر فراز بام ما در نیمه شب ها

آهنگ خوابیدن نوازد خوب و زیبا

 

من دوست دارم بارش و باریدنش را

آهنگ زیبایش و شوق دیدنش را

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

باران

 

 

ادوارد توماس شاعر انگلیسی – ولزی است که در سال 1878 به دنیا آمد.

او پس از تحصیل در آکسفورد به روزنامه نگاری پرداخت و پس از آشنایی با رابرت فراست شاعر امریکایی بیشتر به شعر تمایل پیدا کرد .

او سپس به عنوان سرباز عازم جنگ شد و در سال 1917 در جنگ جهانی اول کشته شد.

رابرت فراست شعر "راهی که طی نشده است " (پست قبل) را به یاد او تکمیل کرد.

RAIN

Rain, midnight rain, nothing but the wild rain
On this bleak hut, and solitude, and me
Remembering again that I shall die
And neither hear the rain nor give it thanks
For washing me cleaner than I have been
Since I was born into this solitude.
Blessed are the dead that the rain rains upon:
But here I pray that none whom once I loved
Is dying tonight or lying still awake
Solitary, listening to the rain,
Either in pain or thus in sympathy
Helpless among the living and the dead,
Like a cold water among broken reeds,
Myriads of broken reeds all still and stiff,
Like me who have no love which this wild rain
Has not dissolved except the love of death,
If love it be for what is perfect and
Cannot, the tempest tells me, 
disappoint.

7 January, 1916

شعر باران از ادوارد توماس

ترجمه در دو روایت از کامبیز منوچهریان

 

روایت اول :

باز باران، باز باران، باز باران شبانه

باز هم در کلبه تنهایی من بی بهانه

نیمه شب با کوبشی تند و سریع و وحشیانه

می خورد بر بام خانه

یادم آرد مرگ آید

زندگی دیری نپاید.

گرچه من را شست باران،

شست او هم جسم و هم جان،

پاک تر کرد او مرا از آن زمانی که به دنیا آمدم تنهای تنها،

من ندانم قدر اورا.

هست آمرزيده آن مرده كه وقت رفتنش باران ببارد.

وقت رحلت كردنش از آسمانها جان ببارد.

من ولي امشب در اين باران نمي خوانم دعايي

از براي او كه قبلا ،

بوده معشوقم و يارم ، مهربانم

آن كه بوده از برايم همصدايي

او كه مي ميرد در اين شب

يا كه خواهد ماند زنده

گوشهايش را در اين تنهايي جانكاه اينك

او به باران مي سپارد

خواه در رنج است يا در همدلي،

در مهرباني،

بي مدد ، بي همنفس در مانده بين مرگ و بودن،

مثل آبي سرد مانده بين ني هاي شكسته،

چون هزاران ني كه بشكستند هم خاموش و هم سخت،

همچو من كه هيچ عشقي نيست جز مردن كه اين باران وحشي ،

از دلم آن را نشسته.

عشق اگر سوي تكامل راه جويد،

كي تواند هيچ طوفاني مرا مايوس سازد؟

 

 

روايت دوم :

 

باران شبانه باز مي كوبد به خانه

با كوبشي تند و سريع و وحشيانه

 

در نيمه شب، در كلبه اي متروك ، تنها

جز كوبش باران صدايي نيست اينجا

 

خواهد به ياد آرم كه روزي مرگ آيد

گويد به من كاين زندگي ديري نپايد

 

من نه صدايش را به گوشم مي سپارم

و نه از اين باران سپاس ويژه دارم

 

چون ديدگانم را به دنيا من گشودم

از حس تنهايي پر و لبريز بودم

 

در وقت مرگ شخص اگر باران ببارد

از آسمان باران بي پايان ببارد

 

بي شك همان شب شخص آمرزيده گردد

چون ميوه اي باشد كه ناگه چيده گردد

 

اما دعا هرگز نخواهم كرد اينجا

آن را كه من را كرد او مفتون و شيدا

 

آن كس كه مي ميرد در اين شب يا دوباره

خواهد نمودن روزهايش را نظاره

 

در اوج تنهايي به باران گوش دادن

با درد يا با همدلي يا دل نهادن

 

بي ياور و بي همنفس در بستر مرگ

در بين بودن يا نبودن همچو يك برگ

 

 

كز باد پائيزي به خود لرزد پر از تاب

مانند نيزاري شكسته در دل آب

 

همچون هزاران ني كه بشكستند بسيار

بسيار سخت و مشكل و بسيار دشوار

 

بي عشق همچون من كه اين غوغاي باران

كه وحشيانه باز مي بارد فراوان

 

كه هيچ عشقي در دلم باقي نمانده

جز مرگ كاين باران زدل آن را نرانده

 

 

اين عشق گر سوي تكامل راه جويد

طوفان به من كي مي تواند كه بگويد؟

 

اي رهرو دل خسته ، پس نوميد شو زود.

در رهگذار باد همچون بيد شو زود.

 

 

 

 

راهی که طی نشده است

سلام.

متاسفانه مدتی به دلیل بیماری و مشغله شدید نتونستم مطالبم رو به روز کنم.

تو این مدت شرمنده دوستانی شدم که مرتب به اینجا سر می زدن و سراغ پست جدید رو می گرفتن.

از لطف و توجه همه دوستان ممنونم.

هرچند تو این مدت سعی کردم به دوستان سر بزنم و محبتشان رو جبران کنم اما بازم به جز شرمندگی چیزی برام نموند.

به هر حال باز هم سپاسگزارم.

هرچند وقت تبریک گفتن تموم شده اما چون اولین پست این وبلاگ تو سال ۸۹ هست سال نو رو

یه بار دیگه تبریک میگم و برای همگی تون سالی خوش و بهاری خرم و سرسبز آرزو می کنم.

اما راجع به ترجمه.

راستش این ترجمه رو ممکنه خونده باشید چون کار حدود سه سال ونیم پیشه که همون وقتا تو سایت خزه درج شد و بعدها کانون اندیشه هم اون رو از خزه درج و روی سایت خودش قرار داد و خیلیای دیگه تو وبلاگاشون گذاشتن و جالب اینکه بعد از این همه مدت هنوز هم گاهی راجع به این شعر به من ایمیل زده میشه وخیلی مورد توجه دوستان قرار گرفته.

http://www.khazzeh.com/archives/text/000688.php

 اما اینجا گذاشتنش بعد از این این همه مدت به دلیل کمبود مطلب نیست و حکمت داره!

چون شعری که بعد از این میخوام بذارم یه جورایی به این شعر ربط داره و شاعراشون هم به همدیگه ربط دارن و از نظر فکری و شعری به هم نزدیک بودن .

در ضمن ترجمه اون رو هم تقریبا به همین سبک انجام دادم.

به همین دلیل بد ندیدن که اول این شعر رو ببینید و پیش زمینه پیدا بکنید تا ترجمه بعدی رو هم درج کنم.

و اما ترجمه شعر:

شعر : راهی که طی نشده است اثر رابرت فراست.

ترجمه در سه روایت از کامبیز منوچهریان

 

The Road Not Taken
Robert Frost (1874-1963)

Two roads diverged in a yellow wood,
And sorry I could not travel both
And be one traveler, long I stood
And looked down one as far as I could
To where it bent in the undergrowth;
Then took the other, as just as fair,
And having perhaps the better claim,
Because it was grassy and wanted wear;
Though as for that the passing there
Had worn them really about the same,
And both that morning equally lay
In leaves no step had trodden black.
Oh, I kept the first for another day!
Yet knowing how way leads on to way,
I doubted if I should ever come back.
I shall be telling this with a sigh
Somewhere ages and ages hence:
Two roads diverged in a wood, and I--
I took the one less traveled by,
And that has made all the difference.

روایت اول:

دو ره در جنگل زردی ز یکدیگر جدا گشتند
و صد افسوس
من قادر نبودم طی کنم آن هر دو را با هم
و من یک رهگذر بودم
مسافر
خسته و تنها
که بر جا ایستادم باز ساعت‌ها
نگه کردم
به راهی از دوراه سبز پابرجا
و تا جایی که می‌شد
دیدمش آری
که پنهان شد میان سبزه‌ها
آنگه به ناچاری
سپس راه دگر را من نگه کردم
که پوشیده لباس سبز بر تن
عابران را سوی خود هر دم فرامی‌خواند

ز بس طی کرده آن را عابران
فرسوده همچون راه دیگر شد گیاهانش
و رنگ صبحدم بر چهره‌ی آن هر دو راه سبز
یکسان بود.
و در آن راه بی‌رهرو
نشان از هیچ گامی روی برگی نیست
می‌دیدم،
و روز بعد آهنگ صدای گام‌هایم
در دل آن راه می‌پیچید
و دانستم که راه اندر پی راه است
آیا راه را منزلگه مقصود و پایان بود؟
و تردیدم برای بازگشتن همچو طبلی
دم به دم می‌کوفت
در اعماق قلب ناتوان من
و در اعماق جان من
و می‌پرسیدم از خود:
هیچ می‌باید که برگردم؟
و حالا بر فراز سال‌های رفته با اندوه می‌گویم:
دو ره در جنگل دوری ز یکدیگر جدا گشتند و
من آن راه تنها را گزیدم راه تنها را
که گویی بکر بود و قهر با مردم
بلی خلوتگه مردان شیدا را






روایت دوم:

بود در یک جنگل زردی دو راه
راه خوب و بد، درست و اشتباه

هر دو را رفتن، مرا مقدور نیست
گرچه این از آن یکی ره دور نیست

من نگه کردم یکی را از دو راه
تا شناسم راه نیک از اشتباه

راه زیبا بود و ساکت، بس عجیب
راه بکری از هیاهو بی‌نصیب

راه دیگر راه سبزی پر درخت
انتخاب یک از آن دو بود سخت

راه سبزی بود اما عابران
مانده جاپاشان بر آن ره بی‌گمان

صبح گسترده به روی هر دو راه
هر دو یکسان نزد خورشید پگاه

راه دیگر راه بکر و بی‌عبور
تازه بود آن راه زیر موج نور

نیست رد پایی آن‌جا از کسی
راه تنها، غرق بوی اطلسی

روز دیگر من قدم برداشتم
گرچه تردیدی درونم داشتم

چون که دانستم که ره طولانی است
راه پی‌درپی و بی پایانی است

بود تردیدی مرا در فکر و جان
باز باید گشت آیا این زمان؟

با گذشت ماه‌ها و سال‌ها
یک صدای پر ز حسرت، آشنا

با کلامی پر زحسرت، پر ز آه
گویدم گشتی اسیر اشتباه

حال با اندوه گویم من چنین:
سال‌های پیش در این سرزمین

بود در یک جنگل زردی دو راه
راه خوب و بد، درست و اشتباه

انتخابم بود راه بی‌عبور
راه ساکت، از هیاهوها به دور

هر تفاوت هست آری از همین
انتخاب راه بی‌رهرو، چنین






روایت آخر:

در یک جنگل زرد دو راه از هم جدا شدند
و حیف که من نمی‌‌توانستم هر دو را طی کنم
و به عنوان عابر یکی از آن‌ها مدتی ایستادم
و تا آنجایی‌که می‌توانستم به آن چشم دوختم
تا جایی که به میان بوته‌ها پیچید

سپس با کمال عدالت به دیگری نگریستم
که شاید ادعای بیش‌تری هم داشت
چون سبز بود و آرزومند طی‌شدن
اگر چه به خاطر آن، عابرانش
آن را مانند دیگری (کم‌گیاه) ساخته بودند

و صبح به یک اندازه بر هر دو گسترده بود
و روی هیچ برگی اثری از گامی نبود
آه! من اولین گام را برای روز بعد نگاه داشتم
و با دانستن این که چگونه هر راهی شروع راهی دیگر است
شک داشتم که آیا هیچ‌گاه باید برگردم؟

من باید این را با غم بگویم:
جایی، سال‌ها و سال‌ها پیش
دو راه در یک جنگل زرد از هم دور می‌شدند و من
راهی را انتخاب کردم که کم‌تر طی شده بود
و این تمام تفاوت را ایجاد کرده است.

پی‌نوشت:
۱ـ این شعر رابرت فراست از سایت زیر انتخاب شده بود:
www.poetry-archive.com

۲ـ به این دلیل که رابرت فراست شاعر خیلی معروفی هست و در ایران نیز کاملا شناخته شده

راجع به زندگیش مطلبی درج نکردم.

در ضمن این شعر رابرت فراست هم در ایران خیلی معروف است و تا کنون بوسیله مترجمین بسیاری به فارسی برگردانده شده.

رد اشکها

  رد اشکها

بدون شک نمی توان از کنار ادبیات و موسیقی سرخپوستی و نقش آن در ادبیات و موسیقی امریکا گذشت.

حوادث مربوط به سرخپوستان و سرگذشت آنان بر ادبیات امریکا تاثیر عمیقی گذاشته است. این تاثیر به دو صورت نمایان است.

اول، تاثیری که بر نویسندگان امریکایی گذاشته و خلق آثار ادبی متعدد را در این باره به دنبال داشته است.

دوم، خلق آثار ادبی بوسیله نویسندگان و شاعران سرخپوست تبار امریکایی به زبان انگلیسی.

آثار ادبی دسته دوم به دلیل آنکه از بطن رنجها و دردهای سرخپوستان برخاسته اند، اغلب با زبانی صمیمی و دردناک به بیان رنجهای مردمانشان می پردازند.

شعر "رد اشکها" سروده "برایان چایلدرز" شاعر،خواننده، پیانیست و آهنگساز معاصر امریکایی است که دردمندانه به توصیف "رد اشکها" می پردازد.

در مورد حادثه رد اشکها از ویکی پدیای فارسی بخوانید:

در سال ۱۸۳۰، اندرو جکسون، دستوری صادر کرد که بنام قانون سرخپوست زدایی مشهور گشت (به انگلیسی: Indian Removal Act)، که بر اساس آن، سرخپوستان را از زمینهای خود در شرق آمریکا به سمت زمینهای بایر غرب رود میسیسیپی مهاجرت داده می‌شدند. مهاجرت بزرگ قوم چروکی در سال ۱۸۳۸ از جورجیا به سمت غرب، از همین قسم مهاجرت‌های دولتی بود که به «رد اشک‌ها» (به انگلیسی: Trail of tears) شهرت پیدا کرد. در این سفر ۲۰۰۰ کیلومتری، ۴۰۰۰ سرخپوست جان خود را از دست دادند. این سرخپوستان به زمینهای مخصوصی در غرب آمریکا مهاجرت داده شدند که امروزه به زمینهای رزرویشن (به انگلیسی: reservation) یا اختصاصی معروفند. این زمینها بدستور کنگره آمریکا در سال ۱۸۳۴ برای سرخپوستان در نظر گرفته شدند.

 

 

The Trail of Tears
By Brian Childers ©1998

I look to the long road behind
My heart is heavy with my people’s sorrow
Tears of grief I weep - for all that we have lost
As we march ever farther from the land of our birth
On the Trail of Tears

Mile after mile and day after day
Our people are fewer with each rising sun
Disease and starvation they take their terrible toll
And though we suffer still we march on…
On the Trail of Tears

I watch my beloved weaken and fall
Upon the road like so many before…
With tears in my eyes I hold my wife to my breast
And in my arms she breathes her last…
On the Trail of Tears

Mile after mile and day after day
We march to a land promised us for all time
But I know that I can no longer go on
I know that is a land that I shall never see…
On the Trail of Tears

As my body - it falls to embrace the earth
My spirit - it soars to greet the sky
With my dying breath am I finally set free
To begin the very long journey towards home
On the Trail of Tears

 

 

 رد اشکها

سروده برایان چایلدرز

ترجمه کامبیز منوچهریان

 

به راه طولانی پشت سرم نگاه می کنم

و قلبم از سوگ مردمانم سنگین است

برای آنچه از دست داده ایم، اشکهایی از جنس غم به زمین می سپارم

و قدم زنان از سرزمین نفس هامان دورتر می شویم

بر رد اشکها

 

کیلومتر به کیلومتر و روز به روز

مردمانم با هر سپیده کمتر و کمتر می شوند

مرض و گرسنگی چون رهزنانی باج سنگینشان را می گیرند

و با همه رنجها همچنان پیش می رویم

بر رد اشکها

 

محبوبم را می نگرم که از فرط ضعف بر زمین می افتد

چون افراد بیشماری که قبل از او بر جاده آرمیده اند

و با چشمان اشک آلود همسرم را به سینه ام می فشارم

و در بازوانم از نفس آخر تهی می شود

بر رد اشکها

 

کیلومتر به کیلومتر و روز به روز

ما به سرزمینی که قولش را به ما داده اند می رویم

اما می دانم بیش از این توان رفتن نخواهم داشت

و می دانم که آن سرزمینی است که هرگز نخواهم دید

بر رد اشکها

 

و چون جسمم با سقوطش زمین را در آغوش کشد

روحم با پروازش به آسمان درود فرستد

سرانجام با مرگ نفس هایم رها می شوم

تا سفر طولانی ام به خانه آغاز شود

بر رد اشکها.

 

 

* تصویر فوق تابلویی است اثر ماکس دی. استنلی.

 

بی خوابی

Elizabeth Bishop.Photo

 

 


 
Insomnia

 

The moon in the bureau mirror
looks out a million miles
(and perhaps with pride, at herself,
but she never, never smiles)
far and away beyond sleep, or
perhaps she's a daytime sleeper.

By the Universe deserted,
she'd tell it to go to hell,
and she'd find a body of water,
or a mirror, on which to dwell.
So wrap up care in a cobweb
and drop it down the well

into that world inverted
where left is always right,
where the shadows are really the body,
where we stay awake all night,
where the heavens are shallow as the sea
is now deep, and you love me.

Elizabeth Bishop

http://www.poemhunter.com/poem/insomnia-2/

 

دو روایت از شعر بی خوابی سروده الیزابت بیشاپ

 توسط کامبیز منوچهریان

 

روایت اول :

ماه در آئینه روی گنجه

از منطقه وسیعی نگهبانی می دهد

(وشاید با افتخار به خودش

ولی او هیچوقت نمی خندد.)

دور و ماوراء خواب یا شاید

او در روز می خوابد

 

وقتی جهان ترکش کند،

او خواهد گفت : "برو به جهنم"

و مقداری آب خواهد یافت

یا آئینه ای که در آن مسکن کند،

پس با احتیاط در تار عنکبوتی بپیچانش

و در چاهی بینداز.

 

در آن دنیای وارونه

جائیکه چپ همیشه راست است،

جائیکه سایه ها اجسام واقعی می شوند،

جائیکه ما تمام شب را بیدار می مانیم،

جائیکه افلاک به اندازه دریاهایی که اکنون عمیق اند،

کم عمق می شوند و تو مرا دوست داری.

 

روایت دوم :

شبانگاه است و مه در آینه بر روی گنجه همچو شبگردی،

زمین را نیک می پاید،

(و شاید با غرور و افتخار اما

لبانش گوهر لبخند را هرگز نمی یابند.)

و دور از خواب هر شب باز می آید،

و یا در روز می خوابد.

 

و وقتی این جهان ترکش نماید

او چنین گوید:

"که ای افسونگر بیدادگر از پیش چشمانم گریزان شو"

پس از آن بستری از آب یا یک آینه پیدا کند تا ساکنش گردد.

پس آنگه با کمال احتیاط او را،

بپیچانش میان بستری از تارهای عنکبوت آنگه،

به چاه انداز او را زود.

 

در آن دنیای وارونه

که چپ ها راست می گردند،

تمام سایه ها اجسام می گردند،

و ما بیدار می مانیم شب ها را.

و دریاهای پر عمق کنونی عمق می بازند،

و هم افلاک کم عمق اند.

تو هم در آن جهان من را فراوان دوست می داری،

چو جسم خویش،

نه برتر،

چنان جان دوست می داری،

فراوان دوست می داری.

 

 

 

زندگینامه الیزابت بیشاپ

سلام.

با توجه اشاره صحیح برخی دوستان مبنی بر قراردادن عکس و زندگینامه شاعر و اصل شعر او فعلا مطالب زیر را از ویکی پدیای فارسی قرار می دهم تا بعدا ضمن بررسی شعر مریان مور زندگینامه مفصلی از الیزابت بیشاپ هم درج کنم.

الیزابت بیشاپ (به انگلیسی: Elizabeth Bishop) متولد ماساچوست شاعر و نویسنده آمریکایی بود. او از سال ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۰ ملک‌الشعرای آمریکا بود.

او در سال ۱۹۱۱ در ماساچوست آمریکا به دنیا آمد. بخشی از دوران کودکی را با پدربزرگش در کانادا گذرانید. او در جوانی با مجلات ادبی همکاری داشت و از آنجا با مریان مور شاعر آشنا شد. دوستی آنها تا زمان درگذشت مور یعنی تا سال ۱۹۷۲ ادامه داشت. بیشاپ کتاب های شعر متعدد چاپ کرده که از آنها می‌توان به پرسش های سفر و شمال و جنوب اشاره کرد.

بیشاپ در ۶ اکتبر ۱۹۷۹ درگذشت.

 One Art

The art of losing isn't hard to master;
so many things seem filled with the intent
to be lost that their loss is no disaster,

Lose something every day. Accept the fluster
of lost door keys, the hour badly spent.
The art of losing isn't hard to master.

Then practice losing farther, losing faster:
places, and names, and where it was you meant
to travel. None of these will bring disaster.

I lost my mother's watch. And look! my last, or
next-to-last, of three beloved houses went.
The art of losing isn't hard to master.

I lost two cities, lovely ones. And, vaster,
some realms I owned, two rivers, a continent.
I miss them, but it wasn't a disaster.

-- Even losing you (the joking voice, a gesture
I love) I shan't have lied. It's evident
the art of losing's not too hard to master
though it may look like (Write it!) a disaster.

Elizabeth Bishop